اگر از بیادبیِ یک آدم بیادب تعجب کردیم، فقط خودمان مستحق سرزنشیم؛ زیرا تعجبمان صرفاً ناشی از شناخت ناقص خودِ ماست.
فلسفهای برای زندگی (رواقی زیستن در دنیای امروز) / ویلیام بی. آروین
اگر از بیادبیِ یک آدم بیادب تعجب کردیم، فقط خودمان مستحق سرزنشیم؛ زیرا تعجبمان صرفاً ناشی از شناخت ناقص خودِ ماست.
فلسفهای برای زندگی (رواقی زیستن در دنیای امروز) / ویلیام بی. آروین
کارتمان:«من از ترس استفاده می کنم تا مردم رو وادار کنم گوش به فرمان من باشن».
بارت سیمپسون:«آهان، این یه جورایی شبیه تروریسم نیست؟».
کارتمان:«نه عزیز، شبیه تروریسم نیست! خودِ خودِ تروریسمه!»
South Park (2006)
فلسفه ترس / لارس اسوندسن
بورخس همیشه از این پرسش که «فایدهی ادبیات چیست؟» برآشفته میشد. او این پرسش را ابلهانه میشمرد و در پاسخ آن میگفت «هیچ کس نمیپرسد فایدهی آوازِ قناری و غروبِ زیبا چیست.» اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یُمنِ وجود آنها، زندگی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوهزا میشود، آیا جستجوی توجیه عملی برای آنها کوتهفکری نیست؟
ادبیات، عشق و تمنّا و رابطهی جنسی را عرصهای برای آفرینش هنری کرده است. در غیابِ ادبیات اروتیسم وجود نمیداشت. عشق و لذت و سرخوشی بیمایه میشد و از ظرافت و ژرفا و از آن گرمی و شوری که حاصلِ خیالپردازی ادبی است بیبهره میماند. براستی گزافه نیست اگر بگوییم آن زوجی که آثار گارسیلاسو، پترارک، گونگورا یا بودلر را خواندهاند، در قیاس با آدمهای بیسوادی که سریالهای بیمایهی تلویزیونی آنان را بدل به موجوداتی ابله کرده، قدر لذت را بیشتر میدانند و بیشتر لذت میبرند. در دنیایی بیسواد و بیبهره از ادبیات، عشق و تمنا چیزی متفاوت با آنچه مایهی ارضای حیوانات میشود نخواهد بود، و هرگز نمیتواند از حد ارضای غرایز بدوی فراتر برود.
ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراکِ جانهای ناخرسند و عاصی است، زبانِ رسای ناسازگاران و پناهگاهِ کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه میآورد تا ناشادمان، ناکامل نباشد. تاختن در کنارِ روسینانته ( اسب مشهور دن کیشوت) زار و نزار و دوش به دوشِ شهسوار پریشان دماغ لامانچا، پیمودن دریا بر پشتِ نهنگ همراه با ناخدا اهب، ( شخصیت اول رمان موبی دیک) سرکشیدن جامِ ارسنیک با مادام بوواری، این همه راههایی است که ما ابداع کردهایم تا خود را از خطاها و تحمیلاتِ این زندگیِ ناعادلانه خلاص کنیم، زندگی یی که ما را وا میدارد همیشه همان باشیم که هستیم، حال آنکه ما میخواهیم بسیاری آدمهای متفاوت باشیم، تا بسیاری از تمناهایی را که بر ما چیرهاند پاسخ گوییم.
یکی از اثراتِ سودمند ادبیات در سطحِ زبان تحقق مییابد. جامعهای که ادبیاتِ مکتوب ندارد، در قیاس با جامعهای که مهمترین ابزار ارتباطیِ آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرفهایش را با دقت کمتر، و غنای کمتر و وضوحِ کمتر بیان میکند. جامعهای بیخبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، همچون جامعهای از کرولالها دچار زبانپریشی است و به سببِ زبانِ ناپخته و ابتداییاش مشکلاتِ عظیم در برقراریِ ارتباط خواهد داشت. این در مورد افراد نیز صدق میکند. آدمی که نمیخواند، یا کم میخوانَد یا فقط پرت و پلا میخواند، بیگمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف میزند اما اندک میگوید، زیرا واژگانش برای بیانِ آنچه در دل دارد بسنده نیست.
دنیای بدون ادبیات، دنیای بیتمدن٬ بیبهره از حساسیت و ناپخته در سخن گفتن، جاهل و غریزی، خامکار در شور و شرِ عشق، این کابوسی که برای شما تصویر میکنم، مهمترین خصلتش، سازگاری و تن دادنِ انسان به قدرت است. از این حیث، این دنیا دنیایی مطلقاً حیوانی است. غرایزِ اصلی تعیین کنندهی رفتارِ روزانه میشوند و ویژگیِ عمدهی این زندگی مبارزه در راه بقا، ترس از ناشناختهها و ارضای نیازهای مادی است. جایی برای روح باقی نمیماند. در این دنیا یکنواختیِ خردکنندهی زندگی با ظلمتِ شومِ بدبینی همراه خواهد شد، و با این احساس که زندگیِ انسانی همان است که باید باشد و همواره چنین خواهد بود، هیچ کس و هیچ چیز قادر به تغییر آن نیست.
چرا ادبیات / ماریو بارگاس یوسا / عبدالله کوثری
هر چه مغز یک انسان خالی تر باشد میل کمتری به پُـر کردن آن نشان میدهد.
فئودور داستایوفسکی / کروکودیل
اسكیمو: اگر من چیزی درباره خدا و گناه ندانم آیا باز هم به جهنم میروم؟
كشیش: نه، اگر ندانی نمیروی.
اسكیمو: پس چرا میخواهی اینها را به من بگویی؟
مسافری در چشمه تينكر / آنى دیلارد
هر وقت نمایشی را بیش از ده یا بیست بار بازی میکنم، آنقدر برای خودم خسته کننده و کسالتآور میشود که در حین نمایش خمیازهام میگیرد، باید عضلات دهانم را تا حد امکان چنان تمرین دهم که از من فرمان ببرند. وقتی به این مسئله فکر میکنم که بعضی از دلقکها سی سال تمام نمایشهایی یکسان را اجرا میکنند، حیرتزده میشوم. چنین کاری برای من مانند این است که به خوردن یک کیسه آرد با یک قاشق محکوم شده باشم.
عقاید یک دلقک / هاینریش بُل
اگر بچهای در رم یا پاریس زیر ماشینی برود و بمیرد، تمام مردم برای این بدبختی گریه میکنند؛ ولی اگر صد بچه همگی با هم بوسیلهی مین یا بمب کشته شوند، فقط کمی ترحم در دل مردم به وجود میآید.
اوریانا فالاچی / زندگی، جنگ و دیگر هیچ
بابت آنچیزی که فرو میکنی به شکمشان -حالا هرچه که میخواهد باشد- پول خوبی بهت میدهند.اما بابت اینکه مغزشان را پر کنی؛ پِهِن هم بارَت نمیکنند. لابد؛ چون فکر میکنند به حد کافی پُر هست و همینطوری هم خیلی چیز حالیشان میشود. که از سرشان هم زیاد است و بیشتر از این میخواهند چهکار؟!
فرهاد جعفری / کافه پیانو
…در جایی که منفعت تنها نیروی حاکم است، هر فرد خود را در ستیز دائمی با هر فرد دیگر میبیند. زیرا هیچ نیرویی پیدا نمیشود که خواهشهای نفس آدمها را فرو نشاند و هیچ آتش بسی در این خصومت ابدی به درازا نمیکشد. هیچ چیز به اندازه منفعت، ثابت و پایدار نیست. امروز، منفعت مرا با شما متحد میسازد؛ فردا مرا به دشمن شما تبدیل میکند.
امیل دورکهایم – فلسفه برای آدمیزاد / مارتین کوهن
من از مردمانی که فقط به خاطر یک عقیده جان می بازند نفرت دارم. آنچه برایم اهمیت دارد این است که به خاطر آنچه دوست می دارم زندگی بکنم و بمیرم.
سقوط / آلبر کامو
وقتی زن پی شوهر میگرده مجبوره خودش رو زیبا و جذاب نشون بده و با نگاههای معنی دار و حرفای بی سر وته قاپ مرد رو بدزده! این نه افتخاری داره، نه هیچ نشونی از صداقت توش هست! یکی از دوستای انگلیسی من برام تعریف کرده که زنهای اروپایی چه جوری شوهر پیدا میکنن…به نظر من کار خسته کننده و احمقانه ییه!
زنها واسه این که به دل مردا بشینن مجبور میشن خودشون رو بهتر از اون چیزی که هستن نشون بدن و وقتی نظر طرف رو جلب میکنن به همین روش کلاه بردارانه ادامه میدن تا به چنگش بیارن و بعد از تحمل این همه دردسر ازدواج میکنن…
ولی بعد از ازدواج دیگه دل و دماغ نقش بازی کردن رو ندارن و این جاس که گند کار در میاد و ازدواج به طلاق ختم میشه…واقعا همین جوریه که من شنیدم؟
جنس ضعیف (گزارشی از وضعیت زنان جهان) / اوریانا فالاچی
روی کره زمین (روی سیاره شماره یک، روی سیارهای که فاقد تجربه بازگشت ابدی است) فقط تصور مبهمی از انسان روی سیارات دیگر به ذهن ما خطور میکند. آیا این انسان فرزانهتر و خردمندتر است؟ کمال و پختگی در دسترس اوست؟ آیا به مدد تجربهی بازگشت ابدی، به آن دست مییابد؟
تنها در چشمانداز این فرض و خیال است که مفاهیم بدبینی و خوشبینی معنا و مفهوم پیدا میکند. خوشبین تصور میکند تاریخ بشری روی سیاره شماره پنج، کمتر شاهد خونریزی و شقاوت خواهد بود و اما بدبین فاقد چنین خوشبینی است.
بار هستی / میلان کوندرا
فرهنگ در جمع کثیر فرآوردهها، در تودهای از علامتها و در سرسام کمیت ظاهر میشود. باور کن، تنها یک کتاب ممنوع در کشورت، بیشتر از میلیاردهـا کلمه که دانشگاههای ما بیرون میریزند، معنا و مفهوم دارد.
بار هستی / میلان کوندرا
انسان به عنوان مدیر و مبین طبیعت آن اندازه از نظم طبیعت میتواند آگاه شود که مشاهدات او به وی اجازه میدهد، ولی بیشتر از آن نه میداند و نه شایسته دانستن است.
جامعهشناسی نخبهکشی / علی رضاقلی
بزرگترین نیروی فکری بشر حماقت است؛ باید در مقابل آن سر تعظیم فرود آورد و به آن احترام گذاشت چون همه جور معجزهای از آن ساخته است.
خداحافظ گری کوپر / رومن گری